جدول جو
جدول جو

معنی ونه نو - جستجوی لغت در جدول جو

ونه نو
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وه نوش
تصویر وه نوش
(دخترانه)
بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
ماه شب اول از تقویم قمری، هلال
فرهنگ فارسی عمید
(گِ نِ گُ)
هانری د (1609- 1676 میلادی). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم
لغت نامه دهخدا
(گَهََ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
در بازی ورق نام ورقی که نه خال دارد: نه لوی خشت، نه لوی خاج، نه لوی دل، نه لوی سیاه. رجوع به نه خال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بِنَ / نُو)
از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً:
ز لشکر بر پهلوان پیشرو
به مژده بیاید همی نوبه نو.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندۀ نوبه نو.
فردوسی.
جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبه نو بد پیام.
فردوسی.
هر کس رهی دگرت نمودند نوبه نو
از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی.
ناصرخسرو.
جهان را نوبه نو چند آزمائی
همان است او که دیدستیش صد بار.
ناصرخسرو.
نوبه نو شیفته گردم چو به من
نوبه نوپیک خیالش برسد.
خاقانی.
هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟
خاقانی.
اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نوبه نو دانه.
نظامی.
کجا آن نوبه نو مجلس نهادن
بهشت عاشقان را در گشادن.
نظامی.
شهنشه باز فرمودش که چونی
که بادت نوبه نو عیشی فزونی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ دَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل. سکنۀ آن 210 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وِ هََ)
دهی است جزو دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 24 هزارگزی راه شوسه، دارای 144 تن سکنه و ایلات نشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج که در 45000 گزی شمال باختری سنندج و 7000 گزی شوسۀ سنندج به مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 190 تن است. آب آن از رود خانه برودر و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
کوه، ، کوهی به فارس، (نزههالقلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 225)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نُ)
هلال. (ترجمان القرآن) (برهان). هلال. (ناظم الاطباء). هلال. ابن مزنه. ابن ملاط. (منتهی الارب) :
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث، قمریکان با انین.
منوچهری.
چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام.
عسجدی.
الا تا ماه نو خیده کمان است
سپرگردد مه داه و چهارا.
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دوان اندرو ماهی سیم سیما
چو ماه نو اندر سپهر منور.
ازرقی.
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیر زن تاریک.
سنائی.
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ برپیاله فتاده.
خاقانی.
ماه نو را نیمۀقندیل عیسی یافته
دجله را پر حلقۀ زنجیر مطران دیده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 90).
ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید
لعل می با قدح سیم برآمیخته اند.
خاقانی.
خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود
گر زمه لحن خوش زهرۀزهرا شنوند.
خاقانی.
به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید.
سعدی.
خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید
کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم.
خواجوی کرمانی.
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.
حافظ.
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشۀ ابرو و در نقاب رود.
حافظ.
- ماه نو دیدن، اهلال. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). رؤیت هلال کردن.
، کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته:
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
زایران برآمد یکی ماه نو.
فردوسی.
، معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان:
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ نَ / نُو)
سنگی است شفاف و سفید مصنوع یا طبیعی که آنرا تراش الماس دهند و فص نگین کنند. شیشه یا بلور مصنوع که از آن نگین انگشتری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). قسمی سنگ شفاف سفید چون الماس، کم قیمت که بتراشند و از آن انگشتری و دیگر زینتها کنند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ نُ دِهْ)
دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی کنار راه نائین و یزد، میان بم بیز و عقدا در 552100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نطنز شهرستان کاشان در 12 هزارگزی غرب نطنز و 3 هزارگزی غرب جادۀ نطنز به کاشان. در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع و دارای 340 تن سکنه است. آبش از قنوات، محصولش غلات و خربزه و انار و انجیر و شغل مردمش زراعت و گله داری است. مزارع عباس آباد، احمدآباد، کالیجان و لاسج جزء این ده است و در مزرعۀ عباس آباد کاروانسرای شاه عباسی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نه لو
تصویر نه لو
ورق بازی دارای نه خال (در بازی ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه نه
تصویر نه نه
قید نفی: (نه نه چشمم پس ازین خواب مبیناد بخواب ور بیندرگ جانش بسهر بگشایید) (خاقانی. سج. 159)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
هلال
فرهنگ لغت هوشیار
نام تپه ای در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی بی میلی، خوردن غذا از روی بی اشتهایی
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب لبریز
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار گندم به جامانده در مزرعه که افراد محتاج، پس از خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کالج کجور، دره ای در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
یک زننام عمومی زنان در مقابل مردان
فرهنگ گویش مازندرانی
تب بدن، نوعی نفرین با این مفهوم که تب بدن بیمار، به تن تو
فرهنگ گویش مازندرانی
خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
طحال طحال گوسفند و گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شدن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی
مردمک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی